در دفعات بسیاری که من جستجوها را بررسی می کردم متوجه رجوع به وبلاگ با عبارت ؛ شرح لمعه ؛ شدم که متاسفانه لینکی برای دانلود هم وجود نداشت تا بالاخره بعد از جستجو در اینترنت لینکی برای دانلود آن یافتم که خواستم دانلود کنم و برای شما قرار بدهم که متوجه شدم صاحبان سایت اصلی اجازه برداشت با ذکر منبع هم ممنوع کرده اند
... پس من لینک اصلی آن را برای شما میگذارم و امیدوارم که مفید باشد :
»»» دانلود فایل ورد متن کامل اللمعة الدمشقیة الشهید الأول (متن عربی لمعه شهید اول)
»»» انجمن حاوی مطالب فقهی ، اصولی و خارج فقه (بسیار مفید)
»»» انجمن حاوی مطالب تفسیر ، اصول ، منطق و فقه (بسیارمفید)
! توضیح : با توجه به استقبالی که از ؛ طرز تهیه دو غذای خوشمزه با آلبالو ؛ شد از این پس هر غذایی را که خودم دوست دارم و فکر میکنم دیگران هم دوست خواهند داشت را برای شما قرار خواهم داد .
آش رشته (شولی):
منحصر به فردترین نوع آش در استان یزد است که بر دو نوع است:
شولی ساده که در فصل زمستان بیشتر پخته می شود و در آن ماش پخته، اسفناج، چغندر، شوید و گاه شلغم و کدو زرد می ریزند. بعد از پخته شدن مواد فوق، آرد گندم را در آب سرد حل کرده و در آن می ریزند و پیاز داغ به آن اضافه می کنند.
نوع دوم آش شولی ترش است. مقداری نخود سالم یا نیم کوب و عدس را با چغندر خرد کرده یا نیم کوب می پزند و در فصل زمستان برگ چغندر را بهجای برگ اسفناج در آن می ریزند و مقداری آرد گندم به آن اضافه می کنند. برای ترش کردن آن، از سرکه انار یا انگور و نیز رب انار استفاده می کنند. گاه از برنج نیز در آش استفاده می شود.
آش کدو:
یکی از آشهای ویژه شهرستان تفت است. از موادی مانند ماش، لوبیا، نخود، عدس، کدو، پیاز، روغن، فلفل، ادویهها و شوید و آرد تهیه می شود. این غذا مخصوص زمستان بوده و بسیار مقوی است و برای بیماران دیابتی مفید است.
آش کلم:
یکی دیگر از آشهای ویژه شهرستان تفت است. مواد تشکیل دهنده آن کلم، گوشت یا چربی، ماش، سبزی، برنج و ادویه است. مردم معتقدند که این آش مزاج گرمی دارد، به همین دلیل بیشتر در زمستان مصرف دارد.
آش ماش:
یکی دیگر از آشهای ویژه شهرستان مهریز است. مواد آن سبزی و ماش و گاهی سیبزمینی ریز است. در منشاد این آش را در زمستان برای صبحانه می پزند و در زمان مراسم عزاداری و روز دفن میت یکی از نزدیکان صاحب عزا می پزد و به خانه عزادار می برد.
آش گندم:
یکی دیگر از آشهای شهرستان مهریز است. مخصوص شبهای ماه اسفند است. برای پختن آن نخود، لوبیا، عدس و گندم را پوست می کنند و می پزند. در منشاد به آن آش جه جه و در بهادران شب اسفندی می گویند.
آش انار: این آش نیز در شهرستان مهریز پخته می شود. با عدس، برنج، آب انار و کمی گوشت می پزند که این آش مصرف درمانی هم دارد.
آش پرک:
در شهرستان مهریز این آش را با آب اسفناج و آرد می پزند که برای معالجه سرما خوردگی مفید است.
حلیم:
آشی تنوری است که به نام حضرت عباس در شهرستان مهریز می پزند.
آش جو گاو:
از آشهای ویژه شهرستان اردکان است. مقداری خمیر ور نیامده که ترش نشده باشد، آماده می کنند. نخود، برنج و ماش را خیس می کنند تا یکی دو ساعت در آب می ماند. گوشت را خرد کرده، سرخ می کنند و به آن ادویه می افزایند. دیگ را روی آتش قرار داده و چند استکان آب، با کمی روغن داخل آن می ریزند تا به جوش آید. مقداری خمیر را پهن کرده و ته دیگ می اندازند. مقداری از مخلوط گوشت و حبوبات را روی خمیر ریخته و سپس لایه دیگر خمیر روی آن پهن می کنند و این کار را تا پر شدن دیگ ادامه می دهند. با دسته ی ملاقه، مواد غذایی داخل دیگ را سوراخ می کنند و مقداری روغن گوسفند داخل آن می ریزند تا پر شود. دیگ را دم می گذارند و مقداری آش روی آن قرار می دهند تا دم بکشد.
آش جو:
در شهرستان اردکان این آش را اولین صبح ماه اسفند می خورند که از جو، گوشت، چغندر، نخود، عدس و رب انار تشکیل می شود.
منبع :تبیان
مقدمه :
چند روزی بود که با خانواده بر سر مفیدبودن بادمجان بحث می کردیم و هرکس نظری می داد ؛ بعضی می گفتند طبیعتش سرد است یا خواصی ندارد و ... من هم که بادمجان دوست دارم دنبال فواید آن گشتم و گفتم برای شما هم بگذارم .
ــ تحقیقات جدید نشان می دهد که بادمجان دارای یک ماده ضد تشنج است و در درمان بیماری صرع اثر بسیار خوبی دارد. بنابراین اشخاصی که تشنج دارند و یا مبتلا به این بیماری میباشند بهتر است که از بادمجان استفاده کنند.
مهمترین خاصیت بادمجان کم کالری بودن آن است که غذای بسیار خوب برای کسانی است که میخواهند وزن کم کنند زیرا دارای ویتامین و مواد معدنی نیز می باشد.
بادمجان را می توان برای از بین بردن ورم و التهاب بر روی عضو ملتهب گذاشت. بادمجان پاد زهر خوبی برای مسمومیتهای حاصل از خوردن قارچ سمی است.
گفتنی است، بادمجان مقوی معده است. آب زردرنگی که در موقع نمک زدن و گذاشتن بادمجان از آن خارج می شود برای خشک کردن عرق دست و پا بهترین داروست و اشخاصی که دست و پایشان مرتب عرق می کند باید چند بار در روز آن را با این آب بشویند تا از شر این مرض آسوده شوند.
ــ بادنجان بخورید که درد را از بین میبرد و خود موجب دردی نمیشود. بادنجان بخورید که برای دفع اخلاط سپرز مفید است و در بیماری صفراء ضرری ندارد .
غذا شناسی قدیم می گوید بادنجان غذایی است که با اکثر امراض سازگار است معده را تقویت می کند صلبه های بدن را نرم می سازد و پخته اش در طحال و اخلاطی که در آن جمع می شود سودمند است .بادنجان طبعش گرم و خشک و مصلح آن روغن است . اشخاصی که مبتلای به قولنج هستند نباید درخوردن آن افراط کنند. اشخاص سوداوی و مبتلایان به امراض جلدی و خارش پوست باید از آن پرهیز کنند.
ــ بادنجان ادرار اور است و فشارخون را پایین می آورد .همچنین آنهایی که سنگ کلیه دارند ؛ بهتر است بادنجان بخورند .
ــ بادمجان منبع بسیار خوب فیبراست و در انتخاب آن باید دقت کنید . بادمجان باید پوست آن صاف و سفت باشد و کلاهک انتهایی آن سبز رنگ وتازه باشد . بادمجان خواص زیادی دارد وبرای حفظ تناسب اندام و جلو گیری از چاقی مفید بوده ودارای پتاسیم و مقدار کمی کلسیم است و برای افرادی که دچار ناراحتی کلیه هستند و یا فشار خون دارند مفید می باشد . بر اساس نتایج پژوهش جدید در آمریکا، میزان آنتی اکسیدان بادمجان بالاست . بادمجان یکی از آنتی اکسیدان های قوی بافتهای گیاهی را داراست که از ابتلا به سرطان جلوگیری می کند . البته برای بیماران کبدی ضرر دارد .
منابع : تبار ؛ آموزش و پرورش ؛ آفتاب
امامی که در میان شیعیان به باب الحوائج شناخته شده اند و دارای القابی همچون کاظم، صابر، صالح، امین و عبدالصالح می باشند. ایشان معصوم نهم و امام هفتم شیعیان می باشند.
در هفتم ماه صفر سال 128 هجری و به روایت برخی نیز در سال 129 در ابواء (منطقهای در میان مکه و مدینه) در سرزمین حجاز (عربستان سعودی کنونی) پا به عرصه حیات نهادند. ایشان از زمان شهادت پدرش، امام جعفر صادق علیه السلام، در شوال 148 هجری تا 25 رجب سال 183 هجری، به مدت 35 سال. عهده دار مسئولیت امامت و ولایت امت اسلامی را بر عهده داشتند. در خصوص تعداد فرزندان آن حضرت چند قول وجود دارد. بنابر نقل یکی از آنها، آن حضرت 37 فرزند داشت که 18 تن از آنان پسر و 19 تن دختر بودند. در میان حضرت علی بن موسی الرضا(ع) جانشین ایشان بر منصب امامت بودند و از میان دختران آن حضرت می توان نام حضرت معصومه(س) را بر زبان برد. آن حضرت به نام فاطمه، معروف به حضرت معصومه علیهاالسلام که برای دیدار برادرش امام رضا علیه السلام عازم ایران شده بود، در شهر قم بیمار شد و پس از چند روز بیماری، وفات یافت و در این شهر مدفون گردید. هم اکنون مقبره ایشان زیارتگاه شیعیان سراسر جهان و دانشگاه عالمان و مجتهدان شیعی است.
امام (ع)در زندان بصره
امام فقط در یک زندان محبوس نبود، بلکه در زندان هاى متعدد به سر برد. ایشان را از این زندان به آن زندان منتقل مى کردند، و راز مطلب این بود که در هر زندانى که امام را مى بردند، پس از اندک زمانی زندانبان مرید امام مى شد. اولین حبس امام در هفتم ماه ذى الحجه سال 178، از زندان بصره آغاز گردید. امام را تحویل عیسى بن جعفربن ابى جعفر منصور، - نوه منصور دوانیقى- والى بصره دادند. او یک مرد عیاش و شرابخوار، و اهل رقص و آواز بود. مدتى که از زندانی بودن امام گذشت، کم کم عیسى بن جعفر علاقه مند و مرید امام شد.عیسی بن جعفر بر اساس تبلیغات حکومت تصور مى کرد که امام کاظم (ع) مردى یاغى است که مدعى خلافت است، ولی پس از چندی همجواری با امام دریافت که ایشان نه تنها دل به دنیا نبسته است بلکه غرق در معنویت است. وی بدین ترتیب یکی از مریدان ایشان گردیدند.
امام(ع) در زندان های مختلف
بالاخره امام را از بصره به بغداد آوردند و تحویل فضل بن ربیع دادند. فضل بن ربیع، پسر« ربیع » حاجب -دربان- معروف است. پس از مدتی فضل هم به امام علاقه مند شد و وضع امام را تغییر داد که وضع بهترى بود. جاسوسان به هارون خبر دادند که موسى بن جعفر در زندان فضل بن ربیع به خوشى زندگى مى کند، در واقع زندانى نیست و مثل میهمان است. هارون امام را از او گرفت و تحویل فضل بن یحیاى برمکى داد. فضل بن یحیى هم بعد از مدتى شروع به خوشرفتاری با امام کرد که هارون خیلى خشمگین شد و جاسوس فرستاد که تحقیق کنند؛ و چون دیدند که جریان صحت دارد، هارون امام را از او نیز تحویل گرفت و فضل بن یحیى مغضوب واقع شد. پس از آن یحیى برمکى پدر فضل، براى این که مبادا به سبب سرپیچی پسرانش از اوامر هارون از چشم هارون بیافتند، در مجلسى سر زده نزد هارون رفت و گفت: اگر از پسرم تقصیری سر زده، من حاضرم اوامر شما را اطاعت کنم؛ پسرم توبه کرده است، او را ببخشید. یحیی پس از آن که دل هارون را به دست آورد، به بغداد آمد و امام را از پسرش تحویل گرفت و تحویل زندانبان دیگرى به نام سندى بن شاهک داد که گفته می شود مسلمان نبود. در زندان او خیلى بر امام سخت گذشت، و امام در زندان او هیچ روى آسایش ندید.
درخواست هارون از امام(ع)
در آخرین روزهایى که امام زندانى بود و تقریباً یک هفته بیشتر به شهادت ایشان باقى نمانده بود، "هارون" یحیى برمکى را نزد امام فرستاد و با نرمی و ملایمت به او گفت از طرف من به پسرعمویم سلام برسان و به او بگو بر ما ثابت شده که تو گناهى و یا تقصیرى نداشته ای ولى متأسفانه من قسم خورده ام که تا تو اعتراف به گناه نکنى و از من تقاضاى عفو ننمایى، تو را آزاد نکنم؛ البته لازم نیست هیچ کس هم بفهمد. همین قدر که در حضور همین یحیى اعتراف کنی کافی است، چرا که من نمی توانم سوگند خود را بشکنم.
امام آن روح مقاوم و بزرگ، به یحیی پاسخ می دهد:« به هارون بگو از عمر من دیگر چیزى باقى نمانده است » و پس از یک هفته امام را مسموم نمودند.
علت دستگیری امام(ع)
چرا هارون دستور دستگیری امام را داد؟ ...
چکیده:
جرم سقط جنین از جمله جرائم مخصوص زنان می باشد. امروزه گریبانگیر تمامی کشورهای دنیا به خصوص کشورهای پرجمعیت شده است . بازتاب این معضل اجتماعی نیز تاثیر گذار بر دیدگاههای حقوقدانان و جرمشناسان بوده است . به دلیل اینکه دیگر قوانین راجع به سقط جنین ، با وجود مسائل جدید اعم از مسائل پزشکی و مسائل اجتماعی و اقتصادی و نظایر آن با عرف و اخلاق عمومی جوامع مطابق نبوده و این مهم حقوقدانان رابرانگیخته تا درتنظیم قوانین ، مسائل و مشکلات را مد نظر قرار دهند که امروزه ما شاهد دگرگونی و تحول در قوانین راجع به سقط جنین به خصوص در کشورهای اروپایی هستیم . باید گفت از طریق مجازات نمی توان درجهت جلوگیری یا کاهش این جرم اقدام موثری انجام داد ، چرا که این عمل، اکثرا با رضایت اولیائ قانونی جنین ، توسط پزشک و یا افراد دیگری بصورت کاملاً مخفیانه صورت می پذیرد، در نتیجه هیچگاه کشف نمی شود.
کلید واژه:
جرم_ مجازات_ سقط جنین
اشاره :
علی الا صول تصمیم گیری در مورد داشتن یا نداشتن بچه باید پیش از حاملگی انجام شود نه بعد از آن،مع هذا گاهی به این امر توجهی نگردیده و زوجین بجای انتخاب روشی مناسب برای جلوگیری از بچه دار شدن، بعد از انعقاد نطفه مبادرت به سقط عمدی جنین خود می نمایند.
معمولا سقط جنین که درسطح جهان رو به افزایش است به دلایلی چون تنظیم خانواده ، مخفی نمودن روابط جنسی ممنوع یا نامشروع قبل از ازدواج رسمی و قانونی ، گریز از بارداری ناخواسته ، هتک ناموس به عنف و ... واقع می شود .
ادیان مختلف نیز سقط جنین را بجزدر موارد استثنائی ممنوع اعلام کردند . این اعتقادات مذهبی قوانین و مقررات را تحت تاثیر قرار داد و به همین دلیل قانونگذاران کشورهای مختلف سقط جنین را ممنوع و برای آن مجازات تعیین کردند. در آیین زرتشتی سقط جنین گناهی بس عظیم تلقی می شد و برای زنی که مبادرت به این عمل می کرد ، عقوبت سختی در نظر می گرفتند . دین مسیحیت ابتدا سقط جنین را بنحوی تعریف می کرد که شامل مواردی که هنوز روح در در نطفه دمیده نشده است نمی شد . سنت آگوستین معتقد دمیده شدن روح و حرکت در پسرها چهل روز بعد از انعقاد نطفه و در دخترها هشتاد رو ز بعد ازانعقاد صورت می گرفت . اکثر فلاسفه یونان قدیم سقط جنین را در شرایطی مجاز می دانستند . مثلا سقراط سقط را با میل مادر جایز می دانسته و ارسطو در صورتی که مادر اولاد زیادی آنرا تجویز می کرده است ، اما بقراط در قسم نامه معروفش از سقط جنین به عنوان عملی ناپسند یاد کرده و آنرا به دلیل صدماتی که به زنان وارد می کرد ، ممنوع اعلام کرده است .
در حقوق ایران سقط جنین از همان مراحل اولیه استقرار نطفه قابل مجازات است و ضوابط آن در مواد 487 تا 493 قانون مجازات اسلامی و همچنین در مواد 623 و 624 ق.م.ا پیش بینی شده است .
تعاریف :
سقط جنین عبارت است از ، اخراج عمدی و غیر طبیعی و قبل از مو عد طبیعی جنین به نحوی که حمل خارج شده از بطن مادر زنده نباشد یا قابل زیست نباشد .
حمل : به کودکی گویندکه در شکم مادر است و از نظر پزشکی به دوران بعد از هفت ماهگی تا قبل از تولد طفل گفته می شود .
مبحث اول
بخش اول :ارکان تشکیل دهنده سقط جنین ...
ادامه مطلب ...
در غار حراء نشسته بود. چشمان را به افقهاى دور دوخته بود و با خود مى اندیشید. صحرا، تن آفتاب سوخته خود را، انگار در خنکاى بیرنگ غروب ، مى شست .
محمد نمى دانست چرا به فکر کودکى خویش افتاده است . پدر را هرگز ندیده بود، اما از مادر چیزهایى به یاد داشت که از شش سالگى فراتر نمى رفت . بیشتر حلیمه ، دایه خود را به یاد مى آورد و نیز جد خود عبدالمطلب را. اما، مهربان ترین دایه خویش ، صحرا را، پیش از هر کس در خاطر داشت : روزهاى تنهایى ؛ روزهاى چوپانى ، با دستهایى که هنوز بوى کودکى مى داد؛ روزهایى که اندیشه هاى طولانى در آفرینش آسمان و صحراى گسترده و کوههاى برافراشته و شنهاى روان و خارهاى مغیلان و اندیشیدن در آفریننده آنها یگانه دستاورد تنهایى او بود. آن روزها گاه دل کوچکش بهانه مادر مى گرفت . از مادر، شبحى به یاد مى آورد که سخت محتشم بود و بسیار زیبا، در لباسى که وقار او را همان قدر آشکار مى کرد که تن او را مى پوشید. تا به خاطر مى آورد، چهره مادر را در هاله اى از غم مى دید. بعدها دانست که مادر، شوى خود را زود از دست داده بود، به همان زودى که او خود مادر را.
روزهاى حمایت جد پدرى نیز زیاد نپایید.
از شیرین ترین دوران کودکى آنچه به یاد او مى آمد آن نخستین سفر او با عموى بزرگوارش ابوطالب به شام بود و آن ملاقات دیدنى و در یاد ماندنى با قدیس نجران . به خاطر مى آورد که احترامى که آن پیر مرد بدو مى گزارد کمتر از آن نبود که مادر با جد پدرى به او مى گذاردند.
نیز نوجوانى خود را به خاطر مى آورد که به اندوختن تجربه در کاروان تجارت عمو بین مکه و شام گذشت . پاکى و بى نیازى و استغناى طبع و صداقت و امانت او در کار چنان بود که همگنان ، او را به نزاهت و امانت مى ستودند و در سراسر بطحاء او را محمد امین مى خواندند. و این همه سبب علاقه خدیجه به او شد، که خود جانى پاک داشت و با واگذارى تجارت خویش به او، از سالها پیشتر به نیکى و پاکى و درستى و عصمت و حیا و وفا و مردانگى و هوشمندى او پى برده بود. خدیجه ، در بیست و پنج سالگى محمد، با او ازدواج کرد. در حالى که خود حدود چهل سال داشت .
محمد همچنان که بر دهانه غار حراء نشسته بود به افق مى نگریست و خاطرات کودکى و نوجوانى و جوانى خویش را مرور مى کرد. به خاطر مى آورد که همیشه از وضع اجتماعى مکه و بت پرستى مردم و مفاسد اخلاقى و فقر و فاقه مستمندان و محرومان که با خرد و ایمان او سازگار نمى آمد رنج مى برده است . او همواره از خود پرسیده بود: آیا راهى نیست ؟ با تجربه هایى که از سفر شام داشت دریافته بود که به هر کجا رود آسمان همین رنگ است و باید راهى براى نجات جهان بجوید. با خود مى گفت : تنها خداست که راهنماست .
محمد به مرز چهل سالگى رسیده بود. تبلور آن رنجمایه ها در جان او باعث شده بود که اوقات بسیارى را در بیرون مکه به تفکر و دعا بگذراند، تا شاید خداوند بشریت را از گرداب ابتلا برهاند. او هر ساله سه ماه رجب و شعبان و رمضان را در غار حراء به عبادت مى گذرانید.
شب بیست و هفتم رجب بود. محمد غرق در اندیشه بود که ناگاه صدایى گیرا و گرم در غار پیچید:
بخوان !
محمد، در هراسى و هم آلود به اطراف نگریست .
صدا دوباره گفت :
بخوان !
این بار محمد با بیم و تردید گفت :
من خواندن نمى دانم .
صدا پاسخ داد:
بخوان
به نام پروردگارت که بیافرید، آدمى را از لخته خونى آفرید. بخوان و
پروردگار تو ارجمندترین است ، همو که با قلم آموخت ، و به آدمى آنچه را که
نمى دانست بیاموخت ...
و او هر چه را که فرشته وحى فرو خوانده بود باز خواند.
هنگامى
که از غار پایین مى آمد، زیر بار عظیم نبوت و خاتمیت ، به جذبه الوهى عشق
برخود مى لرزید. از این رو وقتى به خانه رسید به خدیجه که از دیر آمدن او
سخت دلواپس شده بود گفت :
مرا بپوشان ، احساس خستگى و سرما مى کنم !
و چون خدیجه علت را جویا شد، گفت :
آنچه امشب بر من گذشت بیش از طاقت من بود، امشب من به پیامبرى خدا برگزیده شدم !
خدیجه که از شادمانى سر از پا نمى شناخت ، در حالى که روپوشى پشمى و بلند بر قامت او مى پوشانید گفت :
من
از مدتها پیش در انتظار چنین روزى بودم ، مى دانستم که تو با دیگران بسیار
فرق دارى ، اینک در پیشگاه خدا شهادت مى دهم که تو آخرین رسول خدایى و به
تو ایمان مى آورم .
پیامبر دست همسرش را که براى بیعت با
او پیش آورده بود به مهربانى فشرد و گلخند زیبایى که بر چهره همسر زد،
امضاى ابدیت و شگون ایمان او شد و این نخستین ایمان بود.
پس
از آن ، على که در خانه محمد بود با پیامبر بیعت کرد. او با آنکه هنوز به
بلوغ نرسیده بود دست پیش آورد و همچون خدیجه ، با پسر عموى خود که اینک
پیامبر خدا شده بود به پیامبرى بیعت کرد.
سه سال تمام از
این امر گذشت و جز خدیجه و على و یکى دو تن از نزدیکان و خاصان آنان از
جمله زید بن حارثه ، کسى دیگر از ماجرا خبر نداشت . آنان در خانه پیامبر
جمع شدند و به هنگام نماز به پیامبر اقتدا مى کردند و آنگاه پیامبر براى
آنان قرآن مى خواند و یا از آدابى که روح القدس بدو آموخته بود سخن مى
گفت . تا آنکه فرمان (( و انذر عشیرتک الاقربین )) (اقوام نزدیک را آگاه کن
) از سوى خدا رسید.
پیامبر همه اقوام نزدیک را به طعامى دعوت کرد و آنگاه پس از صرف طعام و حمد و ثناى خداوند، به آنان فرمود:
کاروانسالار
به کاروانیان دروغ نمى گوید. سوگند به خدایى که جز او خدایى نیست ، من
پیامبر خدایم ، به ویژه براى شما و نیز براى همگان ، سوگند به خدا همان
گونه که به خواب مى روید روزى نیز خواهید مرد و همان گونه که از خواب بر مى
خیزید روزى نیز در رستخیز برانگیخته خواهید شد و به حساب آنچه انجام داده
اید خواهند رسید و براى کار نیکتان ، نیکى و به کیفر کارهاى بد، بدى خواهید
دید و پایان کار شما یا بهشت جاوید و یا دوزخ ابدى خواهد بود.
ابوطالب ، نخستین کس بود از ایشان که گفت :
پند
تو را به جان پذیراییم و رسالت تو را تصدیق مى کنیم و به تو ایمان مى
آوریم . به خدا تا من زنده ام از یارى تو دست بر نخواهم داشت .
اما عموى دیگر پیامبر، ابولهب ، به طنز و طعنه و با خشم و خروش گفت :
این رسوایى بزرگى است ! اى قریش ، از آن پیش که او بر شما چیره شود بر او غلبه کنید.
در پاسخ ، ابوطالب خروشید که :
سوگند به خداوند، تا زنده ایم از او پشتیبانى و دفاع خواهیم کرد.
با این گفتار صریح و رسمى ابوطالب که رئیس دارالندوه و در واقع شیخ الطائفه قریش بود، دیگران چیزى نتوانستند بگویند.
پیامبر آنگاه سه بار به حاضران گفت :
پروردگارم
به من فرمان داده است که شما را به سوى او بخوانم ، اکنون هر کس از شما که
حاضر باشد مرا یارى کند برادر و وصى و خلیفه من در بین شما خواهد بود؟
هر سه بار، حضرت على (ع ) که جوانى نو بالغ بود برخاست و گفت :
اى رسول خدا، من تا آخرین دمى که از سینه بر مى آورم به یارى تو حاضرم .
دوبار، پیامبر او را نشانید. بار سوم ، دست او را گرفت و گفت :
این (جوان ) برادر و وصى و جانشین من است ، از او اطاعت کنید.
قریش به سخره خندیدند و به ابوطالب گفتند:
اینک از پسرت فرمان ببر که او را بر تو امیر گردانید!
آنگاه با قلبهایى پر از کینه و خشم ، از خانه محمد بیرون رفتند و محمد با خدیجه و على و ابوطالب در خانه ماند.
اندکى بعد، فرمان اعلام عمومى و اظهار علنى دعوت از سوى خدا رسید و پیامبر همه را پاى تپه بلند صفا گرد آورد و فرمود:
اى مردم ، اگر شما را خبر کنم که سوارانى خیال تاختن بر شما دارند، آیا گفته مرا باور مى دارید؟
همه گفتند:
آرى ، ما تاکنون هیچ دروغى از تو نشنیده ایم .
آنگاه پیامبر یکایک قبایل مکه را به نام خواند و گفت :
از شما مى خواهم که دست از کیش بت پرستى بکشید و همه بگویید: لا اله الا الله .
ابولهب که از سران شرک بود با درشتخویى گفت :
واى بر تو، ما را براى همین گرد آوردى ؟
پیامبر،
در پاسخ او هیچ نگفت . در این جمع از قریش و دیگران ، تنها جعفر پسر دیگر
ابوطالب و عبیدة بن حارث و چند تن دیگر به پیامبر ایمان آوردند.
مشرکان
سخت مى کوشیدند تا این خورشید نو دمیده و این نور الهى را خاموش کنند، اما
نمى توانستند. ناگزیر به آزار و شکنجه و تحقیر کسانى پرداختند که به اسلام
ایمان مى آوردند، اما به خاطر ابوطالب از جسارت به شخص پیامبر و على و
جعفر و ایذاى علنى آنان خوددارى مى کردند.
دیگران ، از
آزارهاى سخت مشرکان در امان نماندند، به ویژه عمار یاسر و پدر و مادر و
برادرش و خباب بن الارت و صهیب بن سنان و بلال بن رباح معروف به بلال حبشى و
عامر بن فهیره و چند تن دیگر که نامهاى درخشانشان بر تارک تاریخ مقاومت و
ایمان مى درخشد و خون هاى ناحق ریخته آنان ، آیینه گلگون رادى و پایدارى و
طنین خدا خواهى ایشان ، زیر شکنجه هاى استخوانسوز کوردلان مشرک ، آهنگ
بیدارى قرون است .
ایمان حمزه
حمزه
، عموى پیامبر، مردى نیرومند و بلند بالا بود، چون راه مى رفت ، به صخره
اى مى مانست که جا به جا شود، با گامهایى استوار و صولتى که رفتار شیر را
به خاطر مى آورد. او بر اسبى غول پیکر مى نشست و کمانى سخت بر کتف مى
انداخت و ترکشى پرتیر بر پس پشت مى نهاد و هر روز، براى شکار، به بیابانها و
کوهساران اطراف مکه مى رفت . گاه فرزندش یعلى را نیز با خود مى برد.
غروب
چون بر مى گشت ، نخست خانه خدا را طواف مى کرد. آنگاه در پیش دارالندوه
(شوراى قریش ) مى ایستاد و آنچه از حماسه هاى تکاورى و شکار آن روز در خاطر
داشت ، براى مردم مى گفت . مردم نیز به سخنانش گوش مى دادند، چرا که
جهان پهلوان عرب بود و به ویژه قریش ، او را چشم و چراغ خود مى دانست .
مکه
زیر چکمه فساد له شده بود: زر و زور یک دسته و فقر و فاقه دسته اى دیگر،
چهره شهر را به لک و پیسى مشؤ وم دچار کرده بود که قمار و ربا دستاورد آن و
حرص و آز افزون طلبان ، دستپرورد آن بود. رفا و افزون طلبى دست در آغوش هم
داشت و از این وصلت نامیمون ، فرزندان نامشروع فقر و فحشا و تنوع طلبى و
برده دارى و قمار و مستى و مى پرستى زاده بود و جاى نفس کشیدن وجدان و
آگاهى و حقپرستى را در شهر، تنگ کرده بود.
مستمندانى که
براى گذران زندگى ، تن به ربا داده بودند، به هنگام پرداخت چون از عهده بر
نمى آمدند، زنان و دختران خود را به رباخواران مى سپردند و آنان ، آن
بیچارگان را به خانه هایى مى بردند که بر پیشانى پلید آن خانه ها، پرچمى در
اهتزاز بود و کامجویان را به آنجا رهنمون مى شد.
از کنار
این لجنزار عفن و از فراسوى این مرداب بود که ((محمد امین )) پیام آزادى
انسانها را سر داد و پیداست که زراندوزان ، رباخواران ، قماربازان و در یک
کلمه : بت پرستان و مشرکان ، این پیام را نمى شنیدند و نمى توانستند بشنوند
و به آزار پیامگزار و پیروان او پرداختند.
آن روز،
پیامبر بر فراز تپه صفا پیام توحیدى خود را آشکارا فریاد مى کرد و مردمان
مستضعف و بردگان و محرومان بیدار دل به گفتار او گوش فرا مى دادند. ابوجهل
که از پلیدترین و کینه توزترین آزارگران قریش بود پیامبر را به دشنامهاى
سخت گرفت .
محمد خاموش ماند و پاسخى نفرمود.
ابوجهل که سکوت پیامبر او را گستاخ تر کرده بود، همچنان ناسزا مى گفت و دشنام مى بارید.
پیامبر، باز خاموش ماند.
سپس
ابوجهل سوار بر مرکب غرور و حمق با نخوتى جاهلانه به محل شوراى قریش رفت و
آنجا بر سکویى نشست . او هنوز از باد آن غرور بر آماسیده بود و همه
خویشانش نیز با او بودند.
در آن میان ، جان پهلوان حمزه ،
مانند هر روز از شکار مى آمد، با قامتى استوار بر اسب نشسته بود و راست به
سوى خانه خدا مى شتافت تا چون همیشه ، نخست طواف را به جاى آورد و سپس به
سوى مردم رود و از کارهاى آن روز خود براى آنان بگوید. اما در همین هنگام ،
مردى خشمگین و شتابزده ، نفس زنان خود را به او رسانید. برده اى بود و در
کنار تل صفا خانه داشت . دشنامهاى رکیک ابوجهل را به پیامبر شنیده بود و
آمده بود تا حمزه را خبر کند.
اى حمزه ، ابوجهل ، پسر
برادر تو را به باد دشنام گرفت . برادرزاده ات خاموش ماند. من خود، همه آن
دشنامها را شنیدم . ابوجهل از سکوت فرزند برادرت شرم نکرد و همچنان به هتک
حرمت او ادامه داد و هم اکنون در محل شوراى قریش ...
حمزه
، دیگر چیزى نمى شنید. از اسب فرود آمد و به سوى دارالندوه خیز برداشت .
حمیت و رادى و جوانمردى در او آتشى برافروخته بود و همچنین شیر گرسنه اى که
شکار دیده باشد با صولتى ترسناک پیش مى رفت .
ابوجهل ،
همچنان پر باد غرور چون بشکه زباله ، بر سکوى شورا نشسته بود که ناگاه چنگ
آهنین حمزه از گریبانش گرفت و او را بر پاى نگه داشت . حمزه همچنان که
شراره هاى نگاه آتشبار او بر چشمان ابوجهل مى بارید، خروشید که :
ابوجهل ، همه دشنامهایى را که به پسر برادرم داده اى به من گفته اند، اینک دوباره بگو تا سزاى خود را ببینى !
خاستگاه
دشنام ، از ژرفاى ضعف و کمبودى درونى است که دشنامگزار از آن رنج مى برد.
ابوجهل ، از بسیارى ترس ، نمى توانست لب به گفتار باز کند و دست و پا شکسته
مى گفت:
یا ابویعلى ، من ، من ...
حمزه ، کمان را از کتف به درآورد و با کمانه آن چندان بر سر و روى ابوجهل کوفت که خون جارى شد.
در
این گیرودار، بنى مخزوم خاندان ابوجهل مى خواستند کارى بکنند. اما ابوجهل ،
با حرکت دست و چشم ، اشاره کرد که از جاى برنخیزند، زیرا مى دانست هیچ کس
حریف جهان پهلوان نیست .
مردم جمع شدند و ابوجهل را از دست حمزه نجات دادند.
حمزه همچنان که مى خروشید، رو به مردم کرد و فریاد برآورد:
من
اعلام مى کنم که از هم اکنون مسلمانم . پس هر کس با برادرزاده من بستیزد
یا مسلمانى را آزار دهد، باید با من دست و پنجه نرم کند...
و
چنین شد که حمیت و رادى که در کنار جارى اسلام و دوشادوش آن ، در ساحل ،
راه خود مى سپرد به رود زد و زلال پاک به جارى خروشناک پیوست .
هجرت مسلمانان به حبشه
پناه
بردن مداوم بردگان و مستضعفان و پاکدلان به آغوش آزادى بخش اسلام ،
مشرکان را در آزار مسلمانان چندان جرى کرد که دیگر تحمل صدمات و لطمات و
ایذاى آنان ، براى مسلمانان بسیار مشکل مى نمود. پس پیامبر دستور داد که
مسلمانان به حبشه هجرت کنند.
در ماه رجب سال پنجم بعثت
نخست پانزده تن از کسانى که بیشتر مورد آزار قرار مى گرفتند (چهار زن و
یازده مرد) و سپس شصت و چند نفر دیگر به سرکردگى جعفر بن ابى طالب به حبشه
هجرت کردند.
هنگامه هجرت یاران پیامبر پنهان نماند و قریش
عمرو بن العاص و همسرش و نیز عمارة بن ولید را که جوانى بسیار خوش قامت و
زیباروى بود با هدایایى به نزد نجاشى شاه حبشه فرستاد تا شاه را وادارند که
مهاجران را از کشور خویش بیرون براند.
اما دم سرد آنان
در برابر بیان گرم و گیراى جعفر در دل نجاشى نگرفت و به ویژه قرائت آیات
زیباى سوره مریم در مورد این بانوى بزرگ و فرزندش عیسى علیه السلام ،
نجاشى را که مسیحى بود چنان تحت تاءثیر قرار داد که سوگند خورد از میهمانان
ارجمند خود، تا هر گاه که در کشورش بمانند، حمایت کند. نمایندگان قریش ،
دست از پا درازتر، بازگشتند.
قریشیان ، کار محمد را جدى
تر گرفتند. و چون به ملاحظه ابوطالب و حمزه و حمایت صریح آنان نمى توانستند
به محمد مستقیما آزار برسانند، میان خود معاهده اى بستند و بر اساس آن
توافق کردند که محمد و یاران او را در تنگناى اقتصادى بگذارند. پس ، پیمان
نامه نوشتند که از سوى سران قبایل قریش امضا و در کعبه آویخته شد.
پیامبر
و یاران او و عموى بزرگوارش ابوطالب و همسرش خدیجه ، به شعب ابى طالب کوچ
کردند و در آنجا سه سال در سخت ترین شرایط به سر بردند. آنان در این مدت ،
بیشتر، از محل داراییهاى خدیجه گذران مى کردند. گاهى نیز اقوام نزدیکشان ،
به رغم پیمان نامه و از سر کشش خون و خانواده ، پنهانى آذوقه به آنجا مى
فرستادند.
پایمردى سرسختانه پیامبر و یاران او در آن مدت ،
عرصه را بر قریش تنگ کرد بیشتر آنان که دخترى ، پسرى ، نواده اى و یا
اقوامى نزدیک در شعب داشتند، در پى بهانه بودند تا آنان را از شعب خارج
کنند.
پیامبر خدا به عموى بزرگوار خود یادآور شد که :
این
مشرکان ، خود خسته شده اند، اما همه از ترس پیمان نامه اى که امضا کرده
اند تن به فسخ آن نمى دهند. شما خود بروید و به آنان بگویید که موریانه
پیمان نامه و امضاها را خورده و از بین برده و تنها نام خدا بر پیشانى آن
باقى مانده است ، دیگر پیمان نامه اى در میان نیست تا آنان به آن پاى بند
بمانند!
ابوطالب به قریش گفت :
اى
شما که برادرزاده مرا بر حق نمى دانید، اینک او مى گوید که موریانه ها
پیمان نامه را از بین برده اند و تنها نام خدا بر آن مانده است . بروید و
ببینید: اگر همین گونه بود که او مى گوید، به دین او روى آورید و بگذارید
مسلمانان از شعب به شهر باز گردند؛ و اگر درست نگفته باشد، به خدا سوگند من
نیز با شما همدست مى شوم و حمایت خود را از او باز پس مى گیرم .
مشرکان ، به سوى خانه کعبه دویدند.
شگفتا! از پیمان نامه جز عبارت کوتاهى که نام خدا را بدان مى خواندند، باقى نمانده بود!
به این ترتیب عده زیادى ایمان آوردند، اما کوردلان و مستکبران گفتند:
این نیز جادویى دیگر است که محمد این ساحر چیره دست ترتیب داده است !
بارى مسلمانان از تنگناى شعب رهایى یافتند.
در گذشت ابوطالب
سال
نهم بعثت ، هنوز مسلمانان از رنج شعب نیاسوده بودند که ابوطالب بیمار شد.
او سرانجام یک روز روى در نقاب خاک کشید و پیامبر را در انبوه مشکلات
گذارد.
روزى که جنازه مطهر او را به قبرستان مى بردند، پیامبر پیشاپیش جنازه ، آرام آرام مى گریست و مى فرمود:
اى
عموى ارجمند من ، تو چه قدر به خویشاوند خویش وفادار بودى ! چه اندازه به
خاطر خدا دین او را یارى کردى ! خدا گواه است که سوگ تو جهان را بر من تیره
کرده است ، خداى تو را رحمت کناد و بهشت خویش را بر تو ارزانى دارد.
رحلت خدیجه ، بانوى نخستین اسلام
هنوز
یک هفته از رحلت ابوطالب نگذشته بود که سختیهاى توانفرسا و طاقتسوز در شعب
، آثار خود را بر خدیجه نشان داد و بانوى اول اسلام حضرت خدیجه به بستر
احتضار افتاد.
مرگ خدیجه براى پیامبر که بدو عشق مى ورزید، مرگ آفتاب بود.
پیامبر،
در تمام لحظه هاى تلخ احتضار، از کنار خدیجه جدا نشد. چشم در چشمهاى بى
فروغ او دوخت و او را دلدارى داد. سرانجام ، مرغ روح پاکش ، در میان بازوان
محمد، به آشیان الهى پرید.
محمد نه تنها آن روز، که تا آخر عمر، هر گاه به یاد خدیجه مى افتاد، مى گریست .
آن روز، دخترانش را آرام کرد و خود جسد مطهر همسرش را در بقیع در خاک نهاد و با غمى گرانبار، به خانه باز گشت .
در
خانه ، نگاهش به هر گوشه افتاد، یاد و خاطره چندین ساله او را زنده یافت .
دست آس ، دیگچه ، یک دو لباس بازمانده ، بستر خالى او، همه و همه از شکوه
معنوى زنى حکایت مى کردند که روزگارى دراز، همه شکوه و جلال دنیایى و ثروت
خویش را پاى آرمان محمد ریخت و مهر و عشق پاک و پرشورش را هم به دل گرفت و
ایمان بشکوه خود را هم به دین او سپرد و در راه آن ، استواریها کرد و
سختیها کشید و شماتتها شنید و آزارها دید؛ اما خم به ابرو نیاورد...
پس از وفات ابوطالب و خدیجه ، روزگار بر پیامبر سخت تر شد.
قریش
که به احترام ابوطالب ملاحظاتى مى کردند، یکباره پرده حرمت دریدند و از
هیچ آزارى در مورد شخص پیامبر و دیگر مسلمانان ، خود دارى نکردند.
آن
روز که پیامبر، اندکى شتابان ، با سر و روى آلوده به خاکسترى که از بام بر
سر او ریخته بودند به خانه آمد، یکى از دختران او که هنوز داغ مرگ مادر
سینه او را مى سوزاند، از دیدن پدر در آن وضع ، بى اختیار بلند گریست .
پیامبر، در حالى که خاک و خاشاک را از سر و موى عنبرین خود مى سترد، لبخندزنان ، دخترش را در آغوش گرفت و فرمود:
دخترم
! مگذار غم بر دل پاک تو چیره شود، خداوند پشتیبان ماست ! اینان پس از مرگ
عمویم خیره سر شده اند، اما خداوند حى سبحان با ماست ، اندوهگین مباش ، ما
به راه خود ایمان داریم ، خداوند از یاورى ما دریغ نخواهد کرد.
داستان پیامبران (جلد دوم) محمد (ص) ، على موسوى گرمارودى
منبع : پایگاه اطلاع رسانی مهدویت
Regedit را اجرا کنید ( از طریق منوی Start و
سپس انتخاب گزینه ی Run و تایپ Regedit در آن ) پس از باز شدن پنجره و ورود به محیط
رجیستری ، مسیرهای زیر را در آن بیابید :