»»» خلاصه + لینک دانلود در ادامه مطلب ...
کتاب کیمیاى محبت شرح حال شیخ رجبعلى خیاط، از عارفان بزرگ معاصر است. وى در سال 1262 در تهران متولد شد و در سال 1340 دار فانى را وداع گفت و به ملکوت اعلى پرکشید.
این کتاب نخست با نام «تندیس اخلاص» در سال 1376 توسط انتشارات دارالحدیث منتشر شده و به سبب جاذبه فراوانى که داشت، در مدتى کوتاه، 11 بار تجدید چاپ شد. سپس مؤلف کتاب، حجة الاسلام و المسلمین محمدى رىشهرى، آن را همراه اضافات و تحقیقات بیشتر به نام کیمیاى محبت به دوستداران حقیقت و عرفان و پویندگان وادى عشق تقدیم کرد که در مدت کوتاهى خوانندگان زیادى پیدا کرد.
کیمیاى محبت از یک پیشگفتار و چهار بخش تشکیل شده که در این مقاله به معرفى آن مىپردازیم.
بخش اول: ویژگىها
این بخش از هشت فصل تشکیل شده و دربردارنده زندگى، کار و فعالیت، ایثار، تعبد، اخلاق، مسئله انتظار، دیدگاه شیخ رجبعلى خیاط درباره شعر و برخى از شاعران و پارهاى از دیدگاههاى این عارف بزرگ در مسائل سیاسى و پیشگویىهاى اوست.
زندگى
در فصل نخست، ضمن داستانى از دوران جنینى شیخ، به یکى از کرامتهاى او اشاره شده است.
منزل شیخ رجبعلى خیاط بسیار محقر و ساده بود و احتیاج به تعمیر و بازسازى داشت. فرزند وى مىگوید: «هر وقت باران مىآمد، باران از سقف منزل ما به کف اتاق مىریخت.»
لباس وى بسیار ساده و تمیز بود. او در پوشیدن لباس هم قصد قربت داشت. او یک بار براى خوشایند دیگران عبا به دوش گرفت اما او را متنبه ساختند.
شیخ مىگوید:
«... شبى دیدم حجاب [نفس و تاریکى باطن] دارم و طبق معمول نمىتوانم حضور پیدا کنم... متوجه شدم که عصر روز گذشته که یکى از اشراف تهران به دیدنم آمده بود، گفت دوست دارم نماز مغرب و عشا را با شما به جماعت بخوانم. من براى خوشایند او هنگام نماز، عباى خود را به دوش انداختم...»
غذاى شیخ نیز ساده بود. او همچون مقتدایش رسول خدا صلىاللهعلیهوآله ، هنگام تناول غذا متواضعانه و رو به قبله مىنشست.
کار و فعالیت
در فصل دوم، از شغل خیاطى شیخ رجبعلى و محل کارش - که جز زمانى کوتاه، در قسمتى از منزلش بود - و همت زیاد او در کار و فعالیت سخن به میان آمده است. شیخ فردى بسیار باانصاف و قانع به حداقل دستمزد بود.
ایثار و از خودگذشتگى
در فصل سوم، از ایثار وى نسبت به افراد نیازمند و مستمند، در عین آن که خود او و خانوادهاش سخت محتاج بودند، سخن به میان آمده است. یکى از فرزندان آن بزرگوار در این باره مىگوید:
«پدرم یک شب مرا از خواب بیدار کرد و دو گونى برنج از منزل برداشتیم. یکى را من حمل کردم و دیگرى را خودش. بردیم در خانه پولدارترین فرد محل خودمان... صبح آن روز [پدرم] مرا صدا زد و گفت: محمود، یک چارک برنج نیمدانه بگیر و دو ریال هم روغن دنبه، بده به مادرت تا براى ظهر دم پختک درست کند. در آن هنگام، این گونه حرکات پدر براى من سنگین و نامفهوم بود که چرا آنچه برنج در منزل هست را به پولدارترین فرد محل مىدهد، در حالى که براى ناهار باید برنج نیم دانه بخریم؟ بعد فهمیدم این بنده خدا ورشکست شده و روز جمعه مهمانى مفصلى در خانه داشت.»
تعبد
در فصل چهارم، از طریقه سیر و سلوک شیخ رجبعلى خیاط سخن به میان آمده است. مسلک او با مسلک مدعیان طریقت بسیار متفاوت بود. او نه تنها به واجبات که به مستحبات هم اهمیت فراوان مىداد و با این که اهل مکاشفه بود، مىفرمود:
«هیچ وقت بر مکاشفه تکیه نکنید. همیشه باید رفتار و گفتار امامان را الگو قرار دهید.»
وى معتقد بود:
«هیچ چیز مثل عمل به احکام براى ترقى و تعالى بشر مؤثر نیست.»
»»» ....
اخلاق
فصل پنجم درباره خلق و خوى شیخ رجبعلى است. وى بسیار مهربان، خوشرو، متین و مؤدب بود. ممکن نبود با کسى دست بدهد و دستش را زودتر بکشد. خیلى آرامش داشت. هنگام صحبت، اغلب لبخند بر لب داشت. به ندرت عصبانى مىشد. بسیار کمحرف بود. نگاه به او انسان را به یاد خداوند مىانداخت. بسیار متواضع بود. همیشه درِ خانه را خودش باز مىکرد.
به سادات بسیار احترام مىگذاشت. بارها دستها و پاهایشان را بوسید. او به همه مردم احترام مىگذاشت و اگر کسى اشتباهى مىکرد، او را در انظار مردم سبک نمىنمود. خطاهاى کسى را به رخ او نمىکشید و در ظاهر با خاطى گرم مىگرفت.
بىاعتنایى به صاحب منصبان به خاطر موقعیت آنها، از دیگر ویژگىهاى او بود.
یکى از سران بلند پایه ارتش که از ارادتمندان شیخ بود، به فرزند شیخ گفت: مىدانى من چرا پدرت را دوست دارم؟ وقتى براى اولین بار خدمتش رسیدم، نزدیک در اتاق نشسته بود. سلام کردم. گفت: «برو بنشین». رفتم نشستم. نابینایى از راه رسید. جناب شیخ تمام قد از جا برخاست. با احترام او را در آغوش کشید و بوسید و کنار خود نشاند. من نگاه مىکردم که در خانه او چه مىگذرد، تا این که مرد نابینا از جا برخاست تا برود. شیخ کفش او را جلوى پایش جفت کرد... هنگامى که من خواستم خداحافظى کنم، از جا برنخاست و همان طور که نشسته بود گفت: «خداحافظ».
ارادت به بقیة الله الاعظم علیهالسلام
در فصل ششم، درباره ارتباط شیخ رجبعلى خیاط با حضرت ولى عصر علیهالسلام سخن به میان آمده است.
یکى از دوستان شیخ گوید:
در سالهایى که در خدمت ایشان بودم، احساس نکردم که خواسته مهمى جز فَرَج حضرت ولى عصر علیهالسلام داشته باشد. به دوستان هم تذکر مىداد که حتى الامکان چیزى جز فَرَج آقا از خداوند تقاضا نکنند. حالت انتظار تا آن جا در شیخ قدرت داشت که اگر کسى از فَرَج آن حضرت سخن به میان مىآورد، منقلب مىشد و مىگریست.
شیخ هنگام دفن جوانى گفت: «دیدم که حضرت موسى بن جعفر علیهالسلام آغوش خود را بر جوان گشود. پرسیدم: این جوان آخرین حرفش چه بود؟ گفتند این شعر:
منتظران را به لب آمد نفس اى شه خوبان تو به فریاد رس.
شعر
در فصل هفتم، درباره شیخ رجبعلى و شعر و شاعران سخن به میان آمده است. مؤلف مىگوید: شیخ به اشعار عرفانى و اخلاقى بسیار علاقهمند بود. وى به شعرهاى حافظ و مثنوى طاقدیس خیلى اهمیت مىداد.
سیاست
در فصل هشتم، درباره بعد سیاسى شیخ صحبت شده است. مؤلف مىگوید: شیخ در عالم سیاست نبود اما با رژیم منفور پهلوى و کارگزارانش به شدت مخالف بود. او مصدق را قبول نداشت. وى مىدانست انقلاب اسلامى توسط امام خمینى قدسسره رخ خواهد داد.
بخش دوم: جَهِش
این بخش از سه فصل سامان یافته و درباره نقطه عطف زندگى شیخ رجبعلى خیاط و امدادهاى غیبى و کمالات معنوى وى است.
تربیت الهى
در فصل نخست، درباره استادان شیخ رجبعلى و باز شدن چشم باطنىاش سخن به میان آمده است. شیخ از محضر بزرگانى مانند آیة الله شاهآبادى، آیة الله بافقى و آیة الله میرزاجمال اصفهانى، سیدعلى مفسر و سیدعلى غروى بهرهمند گردید. جهش و تحول روحى وى، مرهون خوددارىاش از چند لحظه حظّ نفسانى است. او در این باره مىگوید:
«در ایام جوانى، دخترى رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته من شد. سرانجام در خانهاى خلوت مرا به دام انداخت. با خود گفتم: رجبعلى، خدا مىتواند تو را خیلى امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن و از این حرام آماده و لذتبخش به خاطر خدا صرفنظر کن. سپس به خداوند عرضه داشتم: خدایا! من این گناه را براى تو ترک مىکنم، تو هم مرا براى خودت تربیت کن.»
نتیجه این کفّ نفس، بصیرت و بینایى باطن او بود. او در این باره مىگوید:
«روزى از چهارراه مولوى و از مسیر خیابان سیروس به چهارراه گلوبندک رفتم و برگشتم، فقط یک چهره آدم [واقعى] دیدم.»
امدادهاى غیبى
عنوان فصل دوم، امدادهاى غیبى است. شیخ رجبعلى در پرتو امدادهاى الهى به سیر و سلوک مىپرداخت و گام در طریقه الهى مىنهاد و از عیوب نفسانى خویش آگاه مىشد و حتى در مواردى مورد تنبیه قرار مىگرفت، تا اندیشه خود را نیز از عمل مکروه بازدارد. شیخ در این باره مىگوید:
«روزى براى انجام کارى روانه بازار شدم. اندیشه [انجام] مکروهى در مغزم گذشت، ولى بلافاصله استغفار کردم. در ادامه راه، شترهایى که از بیرون شهر هیزم مىآوردند، قطاروار از کنارم گذشتند. ناگاه یکى از شترها لگدى به سوى من انداخت که اگر خود را کنار نکشیده بودم آسیب مىدیدم. به مسجد رفتم و این پرسش در ذهن من بود که این رویداد از چه امرى سرچشمه مىگیرد و با اضطراب عرض کردم: خدایا، این چه بود؟ در عالم معنا به من گفتند: این نتیجه آن فکرى بود که کردى. گفتم: گناهى که انجام ندادم، گفتند: لگد آن شتر هم به تو نخورد.»
یک بار شیخ رجبعلى به سبب آن که اندکى نان بیش از حدى که با آن مىتوانست جلوى ضعف خود را بگیرد، خورده بود، دچار کدورت باطنى شد. او در این باره مىگوید:
«دیشب به ائمه علیهمالسلام سلام کردم ولى آنان را ندیدم. متوسل شدم که علت چیست؟ در عالم معنا فرمودند: نصف آن نان را خوردى، ضعف برطرف شد. نصف دیگر را چرا خوردى؟»
کمالات معنوى
کمالات معنوى، عنوان فصل سوم است. در این فصل، مؤلف به بررسى کمالات روحى و معنوى او پرداخته است. وى به نقل از یکى از شاگردان شیخ مىگوید: مرحوم کوهستانى ضمن مطالبى درباره شیخ فرمود: مرحوم شیخ رجبعلى خیاط هر چه داشت، از توحید داشت. او مستغرق در توحید بود.
دکتر حمید فرزام - که سالها در محضر شیخ بود - مىگوید:
«جناب شیخ رجبعلى نکوگویان (ره) عارفى وارسته و به خدا پیوسته بود که... به مقام فناء فى الله و بقاء بالله نایل گشته بود.»
یکى دیگر از شاگردان شیخ مىگوید:
«مرحوم شیخ از کسانى بود که وجود او را خدا مُسَخّر کرده بود. او غیر از خدا نمىتوانست ببیند... او عاشق خدا و اهل بیت علیهمالسلام بود... هنر او محبت خدا و کار براى خدا بود... جناب شیخ لذت بردن از غیرخدا را گناه مىدانست.»
یکى از ارادتمندان شیخ مىگوید:
«در نتیجه شدت محبت به خداوند متعال و اهلبیت علیهمالسلام ، حجابى میان او و خدا نبود... با ارواحى که در برزخ هستند [از آغاز خلقت تاکنون [صحبت مىکرد. آن چه هر کس در دوران عمر خود طى کرده، به محض اراده مىدید و نشانههاى آن را مىگفت.»
از شیخ عبدالکریم حامد نقل شده که شیخ در 60 سالگى وقتى توجه مىکرد، هر چه مىخواست، مىفهمید.
از مریدان شیخ نقل شده که ایشان بارها در حضور دوستدارانش به صراحت گفت:
«رفقا، خدا در حق من کرامت فرموده، و من قالبِ برزخى اشخاص را مىبینم.»
در این جا به نمونههایى که حاکى از این مدعاست و نشانگر ارتباط او با عالم غیب است، مىپردازیم:
«وقتى آقا شیخ مرتضى زاهدى را در قبر گذاشتند، شیخ رجبعلى فرمود: بلافاصله از جانب خداى متعال خطاب رسید به نکیرین: شما این بنده را به من واگذار کنید. کارى به کار ایشان نداشته باشید... او در عمرش به خاطر من با خلق متواضع بود؛ ذرهاى در خود احساس غرور نداشت.»
یکى از شاگردان شیخ مىگوید، ایشان فرمود:
«روزى پنکه کوچکى برایم هدیه آوردند. دیدم در دوزخ (برزخ) پنکهاى جلوى مخترع آن گذاشتند.»
یکى از دوستان شیخ مىگوید:
«همراه ایشان به کاشان رفتیم. عادت شیخ این بود که هر جا وارد مىشد، به زیارت اهل قبور مىرفت. هنگامى که وارد قبرستان کاشان شدیم، شیخ گفت: «السلام علیک یا اباعبدالله!» چند قدم جلوتر رفتیم. فرمود: بویى به مشامتان نمىرسد؟ گفتیم: نه چه بویى؟ فرمود: «بوى سیب سرخ استشمام نمىکنید؟» گفتیم: نه. قدرى جلوتر آمدیم. به مسئول قبرستان رسیدیم. جناب شیخ از او پرسید: «امروز کسى را این جا دفن کردهاند؟» او پاسخ داد: پیش پاى شما فردى را دفن کردهاند، و ما را سر قبر تازهاى برد. در آن جا همه ما بوى سیب را استشمام کردیم. پرسیدیم: این چه بویى است؟ شیخ فرمود:
«وقتى که این بنده خدا را در اینجا دفن کردند، وجود مقدس سیدالشهدا تشریف آوردند این جا. به واسطه این شخص، عذاب از اهل قبرستان برداشته شد.»
بخش سوم: سازندگى
بلندترین بخش این مجموعه، بخش سوم و از ده فصل سامان یافته است که به پارهاى از نکات و ماجراهاى ارزنده آنها مىپردازیم.
روش سازندگى شیخ و اطلاع از باطن افراد
شیخ رجبعلى خیاط از چنان قدرت روحى در تربیت جانهاى مستعد برخوردار بود که آیت اللّه شاهآبادى - استاد امام خمینى قدسسره - در توصیف وى فرمود: «ایشان انسان مىسازد و تحویل مىدهد.»
جاذبه جناب شیخ و تأثیر کلام ایشان به حدى بود که آقاى جلال الدین همایى را با آن مقامات عالى علمى و عرفانى از خود بى خود کرد. دکتر فرزام - شاگرد استاد همایى ـ مىگوید:
یک روز که به خدمت جناب شیخ رسیدم، فرمودند: «استادت آقاى جلال الدین همایى پیش من آمدند. من چند جمله به ایشان گفتم، سخت منقلب شدند و با حسرت و ندامت، محکم دستى به پیشانى خود زدند و... گفتند: عجب، 60 سال راه را عوضى رفتم!»
روش تربیتى شیخ دو گونه بود:
1) ضمن جلسههاى عمومى؛
2) در برخوردهاى خصوصى.
جلسههاى عمومى معمولاً هفتهاى یک بار در منزل ایشان تشکیل مىشد. وى در ایام محرم و صفر و ماه مبارک رمضان، هر شب براى مردم سخن مىگفت. محورهاى اصلى سخنان ایشان توحید، اخلاص، محبت به خدا، حضور دائم، انس با خدا، خدمت به خلق، توسل به اهل بیت علیهمالسلام ، انتظار فرج و دورى از محبت دنیا و خودخواهى و هواى نفس بود.
وى مىتوانست حالات درونى اشخاص را تشخیص دهد و از هویت واقعیشان اطلاع پیدا کند و بدین وسیله مىتوانست مشکلات آنان را برطرف سازد. یکى از ارادتمندان شیخ که نزدیک به 20 سال با ایشان بود، مىگوید:
در آغاز هر چه تلاش مىکردم به محضر او راه پیدا کنم، اجازه نمىداد تا آن که روزى فرمود: «اول پدرت را از خود، راضى کن، بعد با شما صحبت مىکنم.» بعد از آن که پدرم را از خود خشنود ساختم، به محضر شیخ رفتم. تا مرا دید، فرمود: «بارک الله، خوب آمدى! حالا پهلوى من بنشین.»
یکى از شاگردان شیخ مىگوید:
فرزند دو سالهام در منزل ادرار کرده بود و مادرش او را چنان زده بود که نزدیک بود نفس بچه بند بیاید. در پى آن همسرم تب شدیدى نمود و با آن که پول زیادى هزینه کردیم ولى تندرستىاش را باز نیافت. شب هنگام، شیخ را در ماشین سوار کردم تا به جلسه ایشان برویم. همسرم هم در ماشین بود. با اشاره به همسرم، به شیخ عرض کردم: والده بچههاست. تب کرده. دکتر هم بردیم ولى تب او قطع نمىشود.
شیخ نگاهى کرد و خطاب به همسرم فرمود:
«بچه را که آن طور نمىزنند. استغفار کن. از بچه دلجویى کن و چیزى برایش بخر، خوب مىشوى.»
چنین کردیم، تب او قطع شد.
احسان به دیگران
یکى از دستورهاى مؤکد شیخ رجبعلى خیاط احسان به مردم بود و براى این مهم ارزش زیادى قائل بود. وى احسان به خلق را یکى از راههاى بسیار خوب و مؤثر در سیر الى الله مىدانست، به طورى که اگر کسى از سیر و سلوک عاجز بود، به او توصیه مىکرد: «از احسان کوتاهى نکن و تا مىتوانى احسان کن».
شیخ رجبعلى در احسان و نیکى به دیگران پیشقدم بود. یکى از شاگردان شیخ مىگوید: مرحوم سهیلى [از یاران بسیار نزدیک شیخ] ـ رضوان الله تعالى علیه ـ مىگفت:... روزى در هواى گرم تابستان دیدم که شیخ نفس زنان به مغازه من آمد و ضمن دادن مبلغى پول گفت: «معطل نکن، فورا این پول را برسان به سید بهشتى.»
او امام جماعت مسجد حاج امجد در خیابان آریانا بود. من به هر نحو شده، فورا خود را به منزل ایشان رساندم و پول را به ایشان دادم. بعدها از ایشان پرسیدم که جریان آن روز چه بود؟ پاسخ داد: آن روز مهمان برایم آمده بود و هیچ چیزى در منزل نداشتم. رفتم در اتاق دیگر و به حضرت ولى عصر علیهالسلام متوسل شدم که این حواله به من رسید.
جناب شیخ هم گفت: حضرت ولى عصر علیهالسلام به من فرمودند: «زود به سید بهشتى پول برسانید.»
وى علاوه بر حل مشکلات مردم، باواسطه یا بىواسطه، به مناسبتهاى مختلف از مردم در منزل حقیر خود پذیرایى مىکرد و همواره سفارش مىکرد که اهل سلوک بکوشند در خانه خود سفره اطعام داشته باشند. او مىگفت اگر وجه آن را به نیازمندان بدهند تا خودشان غذا تهیه کنند، اثر اصلى خود را ندارد. دکتر فرزام مىگوید: یک وقت من به ایشان گفتم: حالا پولى بدهیم چى؟ شیخ فرمود: «نه، غذا دادن چیز دیگرى است و اثرش بیشتر است.»
یکى از یاران شیخ مىگوید:
با شیخ به زیارت حضرت عبدالعظیم علیهالسلام رفتیم. شیخ از ایشان (حضرت عبدالعظیم) پرسید: «از کجا به این مقام رسیدید؟» حضرت فرمودند: از طریق احسان به خلق. من قرآن مىنوشتم و با زحمت مىفروختم و پول آن را احسان مىکردم.»
در ماجراى دیگر آمده است که وقتى یک راننده تاکسى براى خدا به یک زن در رسیدن به مقصدش کمک کرد، آن راننده این توفیق را پیدا کرد که خدمت جناب شیخ برسد. راننده مزبور در شرح این ملاقات مىگوید: پس از سلام و احوالپرسى، شیخ نگاهى به من کرد و از برخى از ویژگیهاى من خبر داده، گفتند: «تو شبهاى جمعه منتظر هستى. تو هستى.» من در رابطه با ولى عصر علیهالسلام برنامهاى داشتم. منظور ایشان از جمله «تو هستى» این بود که در فرج قائم آل محمد علیهالسلام تو هم هستى. با توجه به سوابقى که خداوند به من مرحمت فرموده بود، با آن سخن شیخ، آن شب محشرى به پا شد. ما گریه کردیم، شیخ هم گریه کرد. اطرافیان هم گریستند؛ خیلى زیاد. سپس جناب شیخ فرمود:
«مىدانى چه شد تو آمدى پیش من؟ آن زنِ قد کوتاه را که سوار کردى و از او پول نگرفتى، او دعا کرد در حق تو، و پروردگار عالم دعاى او را در حق تو مستجاب کرد و تو را فرستاد پیش من.»
دکتر فرزام مىگوید: نصیحت جناب شیخ به بنده هنگام خداحافظى، وقتى مىگفتم: جناب شیخ، امرى ندارید؟ توصیهاى ندارید؟ - این جمله بود:
«احسان به خلق، حتى [احسان]به حیوانات را فراموش نکن.»
یکى از دوستان شیخ مىگوید، روزى شیخ به اینجانب فرمود:
«شخصى از یکى از کوچههاى قدیمى تهران عبور مىکرد. ناگاه چشمش در داخل جوى به سگى افتاد که چند بچه داشت. بچهها به پستان مادر حمله مىبردند ولى مادر از فرط گرسنگى قادر به شیردادن نبود و از این وضع رنج مىبرد. او بلافاصله به دکان کبابى در همان کوچه رفت و چند سیخ کباب گرفت و پیش آن سگ ریخت... در سحر همان شب، خداوند متعال به آن شخص عنایتى کرد که گفتنى نیست.»
رهنمودهاى شیخ درباره نماز
یکى از شاگردان شیخ که حدود سى سال ملازم او بود، درباره نماز ایشان مىگوید: خدا شاهد است که من مىدیدم که در نماز مثل یک عاشق در مقابل معشوقش مىایستاد، و محو جمال او بود.
شیخ رجبعلى مىفرمود:
«شیطان همیشه مىآید سراغ انسان. یادت باشد که توجه خود را از خدا قطع نکنى. در نماز مؤدب باش. در نماز باید همانند هنگامى که در برابر شخصیت بزرگى خبردار ایستادهاى، باشى؛ به گونهاى که اگر سوزن هم به تو بزنند، تکان نخورى.»
دکتر فرزام درباره حالات شیخ در نماز مىگوید: نماز شیخ خیلى باطمأنینه و با آداب بود. گاهى که به نماز جماعت ایشان دیر مىرسیدم و قیافه ایشان را در نماز مشاهده مىکردم، متوجه مىشدم انگار لرزهاى بر اندامشان مستولى شده، و در عین نورانى شدن، رنگ پریده و غرق در ذکرى است که بدان مشغول مىباشد. حواسشان کاملاً جمع و سرشان پایین بود.
رهنمودهاى شیخ درباره حج
1- تلاش براى زیارت حضرت ولى عصر علیهالسلام
یکى از ارادتمندان دیرین شیخ مىگوید: در اولین سفرى که عازم سفر به مکه معظمه بودم، خدمت ایشان رسیده، رهنمود خواستم. شیخ فرمود:
«از تاریخ حرکت تا چهل روز آیه شریفه «رب ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق و اجعل لى من لدنک سلطانا نصیرا» را بخوان، شاید بتوانى ولى عصر علیهالسلام را ببینى. چطور ممکن است کسى دعوت داشته باشد به خانهاى برود و صاحب خانه را نبیند! همه توجه و فکرت این باشد که ان شاءاللّه آن وجود مبارک را در یکى از مراحل حج زیارت کنى.»
2 ـ تحریم محبت غیر خدا بر مُحرِم
شیخ رجبعلى خیاط مىفرمود:
«شخصى که در میقات، مُحرِم مىشود، باید بداند که این جا آمده است تا غیر خدا را بر خود حرام کند، و از لحظهاى که تلبیه گفت، دعوت خدا را پذیرفت و غیر او را بر خود حرام کرد، آن چه علاقه غیر خدایى است، بر او حرام است و تا آخرین لحظات عمر نباید به غیر خدا توجه کند.»
3 ـ خدامحورى در طواف
نیز مىفرمود: «طواف کعبه... خدا را محورِ زندگى کردن و فانى شدن در اوست. حالى پیدا کن که دور او بگردى؛ قربانى او شوى. و کارى کن که در واقع، خانه دور سرت بگردد.»
4 ـ کشتن نفس اماره
وى مىفرمود: «هنگامى که به منا مىروى، در قربانگاه چه مىکنى؟ آیا مىدانى فلسفه قربانى چیست؟ نفس اماره را در واقع قربانى کن: «فتوبوا الى بارئکم فاقتلوا انفسکم» سر نَفْس را بِبُر و برگرد. خود را از چنگال نفس رهایى ده. نه این که وقتى برگشتى، نَفْس نیرومندتر از قبل شده باشد.»
وحشت اولیاى خدا
اولیاءالله با آن که به وظایف خود عمل مىکنند، اما از این بیم دارند که محبوبشان آنان را نپذیرد. این موضوع تا آن جا اهمیت دارد که امام خمینى قدسسره در آخرین لحظات زندگى پربرکت خود از مردم خواست دعا کنند خداوند متعال او را بپذیرد.
یکى از شاگردان شیخ مىگوید، روزى ایشان به من گفت: «فلانى! عروس، خود را براى که آرایش مىکند؟» عرض کردم: براى داماد. فرمود: «فهمیدى؟» سکوت کردم. فرمود: «شب زفاف، فامیل عروس تلاش مىکنند او را به بهترین شکل آرایش کنند تا مورد پسند داماد واقع شود، ولى عروس در باطن، یک نگرانى دارد که دیگران متوجه نیستند. نگرانى او این است که اگر... نتوانست نظر داماد را جلب کند و یا داماد حالت انزجارى از او پیدا کند، چه کند. بندهاى که نمىداند کارهاى او مورد قبول خداوند متعال واقع شده یا نه، چگونه مىتواند خائف و نگران نباشد؟! آیا تو، خود را براى او آراسته مىکنى یا براى خود و براى وجهه پیدا کردن میان مردم؟»
فرزند شیخ مىگوید: شیخ مىگفت:
«خدایا! ما را هم جزو قراضهها ـ که طرف مىآید و مىگوید من قراضه و شکسته مىخرم ـ ... بخر و قبول کن.»
بخش چهارم
آخرین بخش از مجموعه کیمیاى محبت، به عروج ملکوتى شیخ رجبعلى خیاط اختصاص دارد. فرزند شیخ مىگوید: روز قبل از وفات، پدرم سالم بود. مادرم در خانه نبود، تنها من در خانه بودم. عصر هنگام، پدرم آمد و وضو گرفت و مرا صدا زد کرد و گفت: «قدرى کسل هستم. اگر آن بنده خدا آمد که لباسش را ببرد، دمِ قیچىها (یعنى پارچههاى زایدى که بعد از دوخت لباس باقى مىماند) در جیبش است و سى تومان باید اجرت بدهد.» سخن شیخ به تلویح و در لفافه حاکى از این بود که او به زودى به عالم برزخ سفر خواهد کرد ولى فرزند وى از این سرّ در آن هنگام آگاه نشد.
یکى از ارادتمندان شیخ رجبعلى شب قبل از وفات، از طریق رؤیایى صادق از رحلت ملکوتى آن عارف بىنظیر آگاه شده بود. او در این خصوص مىگوید: «شبى که فرداى آن شیخ از دنیا رفت، خواب دیدم که دارند درِ مغازههاى سمت غربى مسجد قزوینى را مىبندند. پرسیدم: چه خبره؟ گفتند: آشیخ رجبعلى خیاط از دنیا رفته.
نگران از خواب بیدار شدم. ساعت سه نیمه شب بود. خواب خود را رؤیاى صادقه یافتم. پس از اذان صبح، نماز خواندم و بىدرنگ به منزل آقاى رادمنش رفتم. با شگفتى از دلیل این حضور بىموقع سؤال کرد. جریان رؤیاى خود را تعریف کردم. ساعت پنج صبح بود و هوا گرگ و میش. به طرف منزل شیخ راه افتادیم. شیخ در را گشود. داخل شدیم و نشستیم. شیخ هم نشست و فرمود:
«کجا بودید این موقع صبح زود؟» من خوابم را نگفتم. شیخ به پهلو خوابید و دستش را زیر سر گذاشت و فرمود: «چیزى بگویید، شعرى بخوانید.» یکى خواند:
خوشتر از ایام عشق ایام نیست صبح روز عاشقان را شام نیست اوقاتِ خوش آن بود که با دوست به سر رفت باقى همه بىحاصلى و بىخبرى بود هنوز یک ساعت نگذشته بود که حال شیخ تغییر پیدا کرد. از او خواستم دکتر بیاورم، در عین حال یقین داشتم امروز از دنیا مىرود. شیخ فرمود: «مختارید.»
پس از آن که دکتر شیخ را معاینه کرد، نسخهاى نوشت. رفتم دارو را بگیرم. هنگام برگشت، متوجه شدم شیخ را به اتاق دیگرى بردهاند. شیخ رو به قبله نشسته بود و شَمَد سفیدى روى پایش انداخته بودند. من به دقت حالات شیخ را بررسى مىکردم. مىخواستم ببینم یک ولىّ خدا چگونه از دنیا مىرود.
مشاهده کردم یک مرتبه حال خاصى به او دست داد. گویى کسى مطلبى در گوشى به او گفت که شیخ پاسخ داد: «ان شاءالله» سپس شیخ گفت: «امروز چند شنبه است؟ دعاى امروز را بیاورید.» من دعاى آن روز را خواندم. فرمود: «بدهید آقا سیداحمد هم بخواند.» او هم خواند. سپس فرمود: «دستهایتان را به سوى آسمان بلند کنید و بگویید: یا کریم العفو، یا عظیم العفو، العفو! خدا مرا ببخشاید.»
در آن هنگام من به دوستم نگاه کردم و گفتم: بروم آقاى سهیلى را بیاورم.
چون مثل این که رؤیا صادقه است و دارد تمام مىشود. آن گاه رفتم.
آقا جان، خوش آمدى!
ادامه ماجرا را فرزند شیخ این گونه تعریف کرده است: دیدم اتاق پدرم شلوغ است. به من گفتند جناب شیخ حالش به هم خورده است. بىدرنگ وارد اتاق شدم. دیدم پدرم - که لحظاتى قبل وضو گرفته و وارد اتاق شده بود - رو به قبله نشسته است.
ناگهان بلند شد و نشست و خندان گفت: «آقا جان! خوش آمدید» آن گاه حالت احتضار به شیخ دست داد؛ دراز کشید و در حالى که آن خنده بر لبانش نقش بسته بود، از دنیا رفت. این مصیبت جبران ناشدنى در تاریخ 22/6/ 1340 شمسى رخ داد.
بعد از وفات
یکى از دوستان شیخ مىگوید: در عالم رؤیا، در شب اول قبر مرحوم شیخ، خدمت ایشان رسیدم. دیدم جایگاه عظیمى از طرف مولا امیرالمؤمنین علیهالسلام به او عنایت شده است. به جایگاه ایشان نزدیک شدم. تا مرا دید، نگاهى بسیار ظریف و حساس به من کرد، مانند پدرى که همیشه به فرزندش تذکر مىدهد و او توجه ندارد.
از نگاه او به یاد آوردم که همیشه مىفرمود: «غیر خدا را نخواهید.»
به او نزدیکتر شدم. دو جمله فرمود:
«خطِّ زندگى، انس با خدا و اولیاى خداست.»
«آن کس زندگى کرد که عیالش پیراهنش را شب زفاف در راه خدا ایثار نمود.»
آرى، هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق.
منبع : کانون گفتمان قرآن
سلام دوست عزیز
اگر می خواهید یک سرمایه گذاری درست را تجربه کنید یا
علاقمند به داشتن یک کار پر درآمد و آزاد را دارید شما میتوانید از وبلاگ ما دیدن کنید
سلام دوست عزیز به فروشگاه منم سر بزن خوشحال می شم عزیزم
"فروشگاه اینترنتی آیتا شاپ " فروش جدیدترین فیلم ها ، کارتون ، نرم افزار ، بازی و... با 35% پایین تر از قیمت پشت جلد کالاها
"">> اخراجی ها 2 - یوسف پیامبر ایرانی - جی تی ای <<"
"""""""""""" Www.aytashop.com """""""""""""""
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام
ما یک سایت جست و جو ایجاد کرده ایم که فقط سایت های به زبان فارسی در آن ثبت خواهد شد.
شاید به نظرتون کار اضافی باشه چون می شه از گوگل هم استفاده کرد.
ولی تفاوتش در این هست که ما چون سایت و یا وبلاگ های به زبان فارسی را ثبت خواهیم کرد و اگر کسی کلمه انگلیسی را جست و جو کند در نهایت با سایت و یا وبلاگ های فارسی مواجه خواهد شد که در گوگل اگر کلمه انگلیسی جست و جو کنید به سایت های انگلیسی مواجه خواهید شد.
اگر شما مایل به ثبت وبلاگ یا وب سایت خود در موتور جست و جو هستید ابتدا باید یک لینک در وبلاگ یا وب سایت خود به آدرس http://www.rastgo.com با عنوان "راستگو" بدهید و بعد در لینک زیر در خواست می دهید تا وبلاگ یا وب سایت شما در موتور جست و جو ثبت شود.
http://www.rastgo.com/submit-script/
متشکریم