عمر روایت می کند که روزی من نزد بت بزرگ حاضر بودم و در حال پرستش و یک بت پرست
دیگر هم در حال پرستش و دادن هدیه به بت بود که ناگهان صدایی از بت بزرگ به این
مضمون شنیده شد
" مرد عجیب : کار مفیدی که از یک شخص فصیح می تواند برآید آن
است که بگوید : خدایی نیست جز الله "
عمر مبهوت در حال نگاه کردن بود که آن مرد
وحشت زده از آنجا گریخت ولی عمر مانده بود تا حقیقت این صدا را دریابد .
برای
بار دوم صحبتی شنیده شد در باره حضرت محمد (ص) که می گفت : او پیامبر و فرستاده
خداوند است و او یاد می دهد که خدایی نیست مگر الله
این صحبت برآمده بود از
یک جن که داخل شکم بت بود
منبع : صحیحه بخاری