دکتر گفت :
فوری ببریدش اتاق عمل ؛ اورژانسیه . طفلک ؛ بچه ؛ یک دستش شیشه ی شیر بود و یک دستش پفک . ترکش نصف صورتش را برده بود .
از اتاق عمل آمدم بیرون . مادرش گفت : خانم ؛ عمل تمام شد ؟ با اشاره سر گفتم : نه .
گفت : چقدر طول کشید . خدا را شکر ؛ شیرش داده بودم والا زیر عمل ضعف می کرد .
دو زانو نشستم کنارش . شک کرد . انگار فهمید که بچه اش شهید شد ... گفت : عمل ... تمام ... شد ... ؟
گرفتمش توی بغل و دو نفری زار زدیم ...